sana eshghe maman

اخرین روزها تو دل مامانی

1393/3/4 3:32
نویسنده : sara
174 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر نازم 

این روزها همش منتظر اومدنتیم.  خیلی دوست دارم ببینمت. ولی میدونم دلم به این روزها تنگ میشه. روزهایی که همش با هم بودیم باهات حرف میزدم وتو از ته وجودت حرفامو میشنیدی. من و بابایی دیگه کم کم اماده اومدنتیم تمام وس.  لتم اماده کردیم . دوست داشتم برات اتاق جداگونه درست کنم ولی متاسفانه خونه کوچیکه و امکانش نبود فعلا یه مدت باهم شریکی از یه اتاق استفاده میکنیم.  این روزا خیلی کمتر شیطونی میکنی تو دل مامانی.  یه وقتا واقعا نگرانت میشم.  ولی هر بار که یه لگد کوچولو میزنی خیاله مامانی رو راحت میکنی.  خیلی دوست دارم بدونم سبیه منی یا بابایی دارم برای دیدنت لحظه شماری میکنم قند عسلم . هیچ وقت نمیدونستم مادر شدن این قدر لذت داره وگرنه تورو زودتر پیش خودم میاوردم.  تنها چیزی که یکم ناراحتم میکنه اینه که مامان یزرگا و بابا بزرگا وبقیه خوانواده نمیتونن تو رو از نزدیک ببینن وبغلت کنن خیلی براشون سخته اخه بعد ۷سال خدا تورو به منو بابایی هدیه داد الانم دیگه ما پیش مامان بزرگاتو بابابزرگات نیستیم اومدیم یه جای دور. نمیدونم وقتی اولین بار ببیننت تو چند سالت میشه. با اون دستای کوچیکت تو دل مامانی دعاکن از خدا بخواه زودتر این فراق تموم بشه عزیزم.  به امید اون روز.  هوای مامانو باباتم داشته باش برای ماهم دعاکن دختره یکی یدونه من 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به sana eshghe maman می باشد